کد خبر: ۷۹

فرهنگ در شمال هند

بیرون از قلعه هوا بسیار گرم بود، اما خنکی دلپذیر اتاق های آن موجب آرامشم شد. گداها در هر گوشه از جاده ها و محیط داخل قلعه نشسته بودند و چند راهب نیز در قبال دریافت پول، زندگی خوبی را برای شما آرزو می کردند!

(118سفر)- در شمال هند قصرها و قلعه های بسیاری وجود دارند که در گذشته به مقام های بلند پایه انگلیسی و مهاراجه‌ها تعلق داشته اند. تور من نبز شامل بازدید از دهلی (مسجد جامع موشید، معبد سیک گوردوارا بانگلا صاحب، قصر راشتراپاتی بهاوان، خانه مهاتما گاندی، قلعه سرخ)، جیپور (شهر صورتی، قلعه امبر، معبد میمون)، فتاحپور سیکری (قصر اکبر)، آگرا (تاج محل، قلعه سرخ)، خاجوراهو (معابد چاندلا)، بنارس (قلعه رامناج، اماکن دیدنی در امتداد گنگ) و در نهایت عبور از مرز نپال می شد.

در همان نخستین لحظات حضورم در هند، حجم زیاد جمعیتی که در ایستگاه قطار حضور داشتند، نظرم را جلب کرد. سرانجام موفق شدم تا راهنمای خود را پیدا کنم. در مسیر حرکتمان به سوی هتل "گود تایمز" واقع در جاده پوسا، فرصت یافتم تا نگاهی اجمالی به شهر داشته باشم. برخی در کناره های جاده و زیر تکه‌ای لباس هنوز خواب بودند. برخی دیگر مشغول شست و شوی خود بودند! کودکان نیز در لباس های متحدالشکل آبی رنگ با پای پیاده و یا سوار بر ریکشاو (سه چرخه محلی)، خودرو و یا موتورسیکلت به سمت مدرسه های خود می رفتند.

ترافیک بسیار سنگین بود و در آیینه های کناری خودرویی که سوار آن بودم، انبوهی از خودروهای دیگر قابل مشاهده بودند. افزون بر خودروها، موتورسیلکت ها، شترها و گاوها در میان جریان ترافیک حضور داشتند! به واقع، رانندگی در این شرایط نیازمند اعصابی پولادین بود.

سرانجام به هتل گود تایمز رسیده و صبحانه را در تراس پشت بام هتل صرف کردم. پس از آن، با یک ریکشاو عازم شهر شدم. بار دیگر در ترافیک سنگین هند گرفتار شده بودم... گاهی اوقات مردانی با ریش خاکستری بلند که دستار به سر داشتند از کنارمان عبور می کردند. گاوهای مقدس که از احترام ویژه ای در میان هندوها برخوردار هستند، گاهی اوقات به طور کامل حرکت وسایل نقلیه را متوقف می کردند. بو و دود عجیبی که ترکیبی از سرگین، خروجی اگزوزها، سوختن زباله ها و غیره بود، ریه‌هایم را آزار می داد.

سرانجام به "مسجد جامع موشید"، بزرگترین مسجد هند که از سنگ‌ماسه سرخ درست شده بود، رسیدم. گنبدهای این بنا از سنگ مرمر سفید ساخته شده که تضاد زیبایی با قسمت های سرخ رنگ مسجد داشتند. پس از آن به همراه راهنمای خود به معبد "سیک گوردوارا بانگلا صاحب" رفتم. در محوطه بیرونی این معبد حوضی بزرگ و زیبا که از سنگ مرمر سفید ساخته شده بود، نظرم را بسیار جلب کرد.

قلعه سرخ مقصد بعدی ما بود. این بنای مشهور در سال 1639 و به دستور "شاه جهان" ساخته شده است. وی پایتخت خود را از آگرا به دهلی منتقل کرد. در میان دیوارهای قلعه عمارت ها و گرمابه هایی مرمرین دیده می شدند، اما متاسفانه اجازه ورود به داخل قلعه را نداشتم.

پس از آن، با یک ریکشاو به سمت دهلی نو حرکت کردم. شهر جدید دهلی از خیابان هایی عریض، ساختمان های شیک و سفارت خانه هایی بزرگ برخوردار است که آن را از شهر قدیم متمایز می کند. با وجود این، مردم فقیر و ریکشاورانان نیز اجازه ورود به آن را دارند. در دهلی نو با سر و صدا و جمعیتی کمتر نسبت به شهر قدیم مواجه بودم.

"دروازه هند" که به عنوان طاق نصرت شناخته می شود، بنای یادبودی برای سربازان هندی کشته شده در جنگ جهانی اول و یکی دیگر از جاذبه های دهلی بود. خیابان زیبای "راج پت" نیز از این مکان به قصر "راشتراپاتی بهاوان" منتهی می شد. سابقا در این قصر مقام های بلند پایه انگلیسی زندگی می کردند، اما امروزه اقامتگاه رئیس جمهور هند محسوب می شود. برای ناهار، بار دیگر به شهر قدیم دهلی بازگشتم. در خبایان های کم عرض این منطقه هر وسیله ای که قابل حرکت باشد را می توان مشاهده کرد.

بعد از ظهر همان روز از خانه "مهاتما گاندی" بازدید کردم. وی در سی‌ام ژانویه 1948 به دست یک هندو افراطی که گمان می کرد گاندی بیش از اندازه حامی حقوق مسلمانان است، کشته شد. امروزه خانه گاندی به یک نمایشگاه و موزه دائمی درباره شیوه زندگی وی مبدل شده است. مجسمه های بسیاری از گاندی در باغ این خانه وجود دارد و در هر گوشه از آن، نقل قول های مشهور وی را می توان مشاهده کرد.

شام را در رستورانی تخصصی تالی صرف کردم. تالی غذایی است که روی یک سینی گرد به همین نام سرو می شود و حداقل هشت کاسه کوچک که غذاهای مختلفی را شامل می شوند، در آن قرار دارند. افزون بر این، سس ها، برنج و نان نیز همراه آن سرو می شود. از مزه این غذا بسیار لذت بردم.

صبح روز بعد، از معبد "لاکشمی نارایان"، یکی از زیباترین معابد هندوها که بخش اعظم بازدیدکنندگان از آن را زن‌ها تشکیل می دهند، بازدید کردم. مکان بسیار شلوغی بود، اما تماشای لباس های زیبای زن‌های هندی که به "ساری" مشهور هستند، موجب شد تا شلوغی آنجا را کاملا فراموش کنم.

پس از بازدید از این معبد، به ایستگاه قطار رفته و بلیط ساعت 3 بعد از ظهر به سمت جیپور را خریداری کردم. قطار بسیار بزرگی بود و باید تا کوپه خودم حسابی پیاده‌روی می کردم! روی شیشه های کوپه های درجه سه، میله های آهنی نصب شده و مردم مقابل هم روی صندلی‌ها نشسته بودند. خوشبختانه شیشه کوپه درجه دو من حفاظ نداشت و پنکه کوچک آن نیز اندکی به جریان هوا کمک می کرد. در خارج از کوپه، تابلوهای کامپیوتری نام مسافران را نشان می داد و از این که نام خود را با حروف الفبای هندی می دیدم، هیجان زده شده بودم.

به معنای واقعی مکان شلوغی بود. برخی روی زمین نشسته بودند و غذا می خوردند. برخی به فروش نوشیدنی و غذا می پرداختند. حتا یک نفر برای افزایش امنیت چمدان ها زنجیر و قفل می فروخت! از این رو، متوجه شدم طی این سفر طولانی و هنگامی که در خواب هستید، امکان سرقت اموالتان وجود دارد.

در طول مسیر حرکت قطار، برخی از فقیرترین فقرای هند را دیدم که در کنار خطوط راه آهن روزگار می گذراندند. وضعیت آنها بسیار ناراحت کننده بود و با کمترین امکانات و سرپناهی محقر به زندگی خود ادامه می دادند. عکس های بسیاری از آنها گرفتم، اما به واقع دلیلش را نمی دانستم. این شرایط کیلومترها ادامه داشت. در برنامه های تلویزیونی محله های فقیر نشین هند را مشاهده کرده بودم، اما مواجه با این شرایط در واقعیت بسیار سخت‌تر و ناراحت کننده‌تر بود.

زمانی که از دهلی و زاغه نشین ها فاصله گرفتیم، با زمین های کشاورزی وسیع مواجه شدم. بار دیگر رنگ روشن ساری هایی که کشاورزان زن به تن داشتند، نظرم را جلب کرد. سرانجام، ساعت 9 شب به جیپور رسیدم. سه شب آینده را قرار بود در هتل "بیسائو پالاس" اقامت کنم. این هتل سابقا خانه یک مهاراجه بوده، اما از سال 1969 تغییر کاربری داده است.

جیپور پایتخت ایالت راجستان بوده و به "شهر صورتی" نیز مشهور است. در گذشته های دور، یک مهاراجه دستور نقاشی تمام شهر به رنگ صورتی را داده بوده است. اگرچه امروزه دیگر شاهد آن رنگ صورتی نیستیم، اما همچنان مکان شگفت انگیزی است. پس از صرف صبحانه و مقداری خرید، با یک ریکشاو به قلعه "امبر" رفتم. این قلعه در 10 کیلومتری جیپور قرار دارد.

در طول مسیر، فیل هایی که به زیبایی نقاشی شده و بار حمل می کردند را مشاهده کردم. اما هنوز هم برای من عجیب و جالب توجه است که فیل ها را نیز به عنوان بخشی از جریان ترافیک در نظر بگیرم. همچنین، شترهای بسیاری را مشاهده کردم که به زیبایی تزیین شده بودند. قلعه امبر مجموعه ای عظیم است که به خوبی حفظ و نگهداری شده است. این قلعه در اواسط قرن شانزدهم به دستور "راجا مان سینگ" ساخته شده است. مهاراجه های بعدی "جای سینگ" نیز آن را توسعه داده اند.

بیرون از قلعه هوا بسیار گرم بود، اما خنکی دلپذیر اتاق های آن موجب آرامشم شد. گداها در هر گوشه از جاده ها و محیط داخل قلعه نشسته بودند و چند راهب نیز در قبال دریافت پول، زندگی خوبی را برای شما آرزو می کردند! دیوارها با پنل های منبت کاری شده از آینه و سنگ، به زیبایی پوشیده شده بودند. از فراز باروهای قلعه نیز چشم انداز زیبایی وجود داشت. طول دیوارهای این قلعه حدود 20 کیلومتر بود.  

صبح روز بعد، پس از صرف صبحانه‌ای خوشمزه که شامل لاسی - یک نوشیدنی دوغ مانند - می شد، به همراه چند نفر دیگر برای "تور شترسواری" به یکی از شکارگاه های مهاراجه رفتیم. هوا فوق العاده گرم بود و به همراه خود مقدار زیادی آب و کلاه آورده بودیم. در آنجا می توانستید کالسکه های کوچکی که با شتر کشیده می شدند را انتخاب کرده و یا روی شتر سوار شوید.

در طول مسیر حرکتمان، از دو روستا و یک مدرسه بازدید کردیم. کودکان مدرسه به خاطر دریافت کلوچه هایی که راهنمای ما برای آنها آورده بود، حسابی خوشحال شدند. همچنین، همگی آنها می خواستند تا در عکس یادگاری ما حضور داشته باشند. لحظات خوبی را در روستاها داشتیم و هرچه بیشتر با نحوه زندگی مردم محلی آشنا شدیم. پس از بازدید از روستای دوم، به شکارگاه بازگشتیم و ناهار فوق العاده ای را صرف کردیم.

بعد از ظهر همان روز از "معبد میمون" بازدید کردیم. گمان می کردم حدود 20 هزار میمون در این مکان زندگی کنند، اما تعدادشان بسیار کمتر بود. فاصله خودمان را نیز با آنها حفظ می کردیم تا آسیبی نبینیم. برای گرفتن عکس با مجسمه "سادهو" نیز یک روپیه پرداخت کردم. پس از بازگشت به هتل، شب را در کنار استخر گذراندیم.

در مسیر خود به سوی آگرا از "فتاحپور سیکری"، پایتخت سابق "سلطان اکبر" بازدید کردم. این شهر با آجرهای سرخ ساخته شده است. به گفته راهنما، زمانی دیوارهای این شهر با سنگ های قیمتی پوشیده شده بود، اما همانند بسیاری از گنجینه های هند، انگلیسی ها، آنها را تکه تکه کرده و به کشور خود انتقال داده اند. سلطان اکبر دارای سه زن از ادیان مختلف هندو، اسلام و مسیحیت بوده و از این رو، برای هر یک از آنها اقامتگاه مجزایی را ساخته بود.

پس از بازدید از این مکان و طی مسافتی یک ساعته با اتوبوس، به آگرا رسیدم. شب را در هتل "عمار" سپری کردم. هتلی فوق العاده که دارای استخر نیز بود. ساعت 5:45 دقیقه صبح روز بعد، هتل را به مقصد "تاج محل" ترک کردم. هنگامی که به این مکان رسیدم با صفی طولانی از مردم که منتظر دریافت بلیط بودند، مواجه شدم. اما این شانس را داشتم تا طلوع خورشید که یکی از زیباترین لحظات در تاج محل محسوب می شود را تجربه کنم.

پس از خرید بلیط و یک پیاده روی چند صد متری، سرانجام نمای کاملی از تاج محل را مشاهده کردم. "شاه جهان" دستور ساخت این بنا را به عنوان یادبودی برای "ممتاز" - همسر شاه جهان - داده است. در ساخت این مقبره از سنگ مرمر سفید استفاده شده است. مدت زمان ساخت آن در قرن هفدهم برابر با 17 سال بوده و بنایی کاملا متقارن است.

پس از بازدید از تاج محل، با یک ریکشاو عازم بازدید از "قلعه سرخ" شدم. به نظر می رسد مردم هند عاشق رنگ سرخ هستند. در قلعه سرخ به دلیل آنکه راهنما نداشتم، سردرگم شده بودم. اما وقتی در سایه و روی سنگ های مرمر نشسته بودم، یکی از نگهبان‌های قلعه کنار من نشست و گفت و گوی صمیمانه ای را انجام دادیم. به تمامی پرسش های وی درباره زادگاهم، هلند، پاسخ دادم و وی نیز درباره هند و این مکان اطلاعات بسیاری به من داد. پس از آن به هتل بازگشتم.

طی یکی از پیاده روی هایم در شهر آگرا، با مغازه‌های فروش آلات موسیقی مواجه شدم. "تبلا" که شبیه دو درام کوچک مخروطی شکل بود، توجه من را بسیار جلب کرد. این ساز با انگشتان و کف دست نواخته می شد. فردی که در حال نواختن تبلا بود به من پیشنهاد داد تا به نواختن آن بپردازم. پس از اندکی تمرین، ریتم نواختن آن را متوجه شدم. پس از مدتی، صاحب مغازه نیز به ما ملحق شد و در کنار هم کنسرت کوچکی را برگزار کردیم!

در ساعت 5 صبح روز بعد، عازم "خاجوراهو" شدم. جاده منتهی به این شهر از روستاهای مختلفی می گذشت و از این رو مناظر زیبایی را مشاهد کردم. خاجوراهو به واسطه معابد "چاندلا" و مجسمه های زیبایشان مشهور است. اواخر بعد از ظهر به خاجوراهو رسیدم و شب را در هتل "اوشا باندلا" گذراندم.

سکوت آرامش بخشی در این مکان حاکم بود و تصمیم گرفتم با کرایه موتورسیکلت، گردش کوچکی در شهر داشته باشم. پس از صرف شام و دریافت پول از عابر بانک، به هتل بازگشتم. در مسیر بازگشت به واسطه تاریکی هوا، عدم وجود چراغ در خیابان و نور ضعیف چراغ موتورسیکلت، اندکی ترسیده بودم. اما سرانجام به سلامت این تجربه را نیز پشت سر گذاشتم.

صبح روز بعد، با موتورسیکلتی که کرایه کرده بودم، عازم بازدید از هشت معبدی که به خدایان هندو اختصاص دارند، شدم. به واقع، مکان های شگفت انگیزی بودند. در مسیر بازگشت مغازه های پارچه فروشی توجه من را جلب کرد و خرید کوچکی از آنها داشتم. حتا در یکی از مغازه ها به همراه صاحب مغازه چای خوش طعم و خوش عطری نوشیدم.  

صبح روز بعد، به سوی "بنارس"، یکی از جالب توجه ترین شهرهای هند و یکی از قدیمی ترین شهرهای جهان که همچنان مسکونی است، حرکت کردم. بنارس در ساحل رودخانه گنگ قرار دارد. حدود 90 درصد از جمعیت هند را هندوها تشکیل داده‌اند که به تناسخ باور دارند. به اعتقاد آنها، برای رهایی از چرخه تولد و تولد دوباره، باید در بنارس مرده و در ساحل رودخانه مقدس گنگ سوزانده شوند تا روحشان به سوی "نیروانا" یا آخرت پرواز کند.

به باور هندوها، کودکان سزاوار شانس مجدد برای زندگی بوده و از این رو، جنازه زنان باردار و کودکان زیر 5 سال سوزانده نمی شوند. آنها را در پارچه ای پیچیده و با سنگ سنگین می کنند تا پس از برگزاری مراسم ویژه، در رودخانه گنگ غرق کنند. از این رو، روح آنها شانس زندگی مجدد را خواهد داشت.

هنگامی که به گنگ رسیدم، قایقی کرایه کردم. به رغم شنیده‌هایم مبنی بر آلودگی بسیار زیاد این رودخانه، بوی نامطبوعی از آن به مشام نمی رسید. هندوها گنگ را مقدس می دانند و از آب آن آشامیده، خود را در آن شست و شو داده و بر این گمان هستند که این کارها موجب حفظ سلامت آنها می شود! پس از مدتی، لاشه گاوی را مشاهده کردم که روی آب  شناور بود! اندکی بعد، جنازه یک انسان را نیز دیدم!

صبح روز بعد، صبحانه را در رستوران دلفین صرف کردم. تراس این رستوران به رودخانه گنگ و بنارس چشم انداز زیبایی داشت. طی بعد از ظهر نیز از قلعه قرن هفدهمی "رامناگر" که سابقا متعلق به مهارجه بنارس بوده، بازدید کردم. مجموعه عظیمی از کجاوه ها، صندلی هایی که روی فیل قرار می گیرند و تخت های روان در این مکان وجود داشت. این نقطه پایان سفر من در هند بود و پس از آن به سوی مرز نپال حرکت کردم.

آنت جانسون

برچسب ها: ، ، ، ، ، ، ، ،
Chaptcha
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد