استانبول
هیپودروم به دستور "سپتیموس سِوِروس"، امپراتور رومی و در سال 203 پس از میلاد ساخته شده است. این مکان در واقع استادیومی برای برگزاری مسابقات ارابه رانی، کشتی، بوکس و دیگر ورزش ها بوده و محل ملاقات سیاستمداران نیز محسوب می شده است. این استادیوم 400 متر طول و 120 متر عرض داشته است.
در مرکز هیپودروم ستون هرمی شکل بزرگی قرار داشت. این ستون در اصل مقابل معبد "کارناک" در "هلیوپولیس" مصر قرار داشته و به دستور "توتموسیس سوم" ( 1504-1450 قبل از میلاد) ساخته شده بود. اما "تئودوسیوس اول"، امپراتور رومی، این ستون 27 متری که از سنگ های گرانیت صورتی ساخته شده را در سال 390 پس از میلاد به استانبول انتقال داده است. امروزه، 17 متر از آن باقی مانده است. کتیبه روی این ستون که به خط هیروگلیف نوشته شده، بیانگر پیروزی فرعون و انجام قربانی برای "آمون را"، خدای خورشید، است.
مسجد آبی توسط پارک زیبایی احاطه شده بود که هزاران نفر از شهروندان استانبول، گردشگران و نمازگزاران در آن حضور داشتند. معماری این مسجد عظیم که دارای شش مناره بود، من را به شدت مجذوب خود کرد. این بنا به دستور "سلطان احمد اول" ساخته شده و قدمت آن به سال 1616 میلادی باز می گردد.
پس از مدتی گردش در پارک با مرد کوتاه قدی درباره بازدید از مسجد آبی صحبت کردم و دریافتم که پیش و پس از برگزاری نماز می توانم این کار را انجام دهم. از آنجایی که مسلمانان پنج بار در روز نماز می خوانند، برنامه ریزی برای بازدید از این مکان اندکی دشوار بود. در آن زمان نیز نماز جماعت برگزار می شد و مرد کوتاه قد من را برای بازدید از اطراف مسجد دعوت کرد. اما به تدریج مشخص شد که وی صاحب یک مغازه فرش فروشی بوده و قصد دارد تا فرشی به من بفروشد.
به رغم تلاش مودبانهام برای انصراف از خرید، او موفق شد تا من را به مغازه خود ببرد. در آنجا متوجه شدم که وی دارای کسب و کار محصولات چرمی نیز هست. از این رو، کارت ویزیت مغازه را دریافت کردم زیرا قصد خرید یک کت چرم خوب را داشتم. همچنین، پیشنهاد وی برای نوشیدن چای را مودبانه رد کردم و از مغازه خارج شدم. بار دیگر آزاد شده بودم و به سوی هتل حرکت کردم.
در طول مسیر تلاش کردم تا از مکالمات مشابه با افراد دیگر پرهیز کنم. در خیابان "دیوان یولو"، مساجد و ساختمان های قدیمی و زیبایی وجود داشتند. در آنجا بود که با استیو مواجه شدم. اندکی پس از بازگشت به هتل، دوستان دیگرمان نیز وارد هتل شدند و تصمیم گرفتیم برای صرف ناهار به رستوران برویم.
از این رو، به مکانی در "پل گالاتا" رفتیم که دارای تراس هایی روی آب بود. غذا فوق العاده بود؛ سینی مزه همانگونه که از نامش مشخص بود، شامل غذاهای مختلفی می شد که روی یک سینی بزرگ قرار داشتند. من سالاد بادمجان و دلمه فلفل را امتحان کردم که مزه خیلی خوبی داشتند.
پس از صرف ناهار، از پل عبور کرده و وارد گالاتا شدیم. از برج گالتا بالا رفته و چشم انداز زیبای شهر، ما را هیجان زده کرد. این برج در سال 528 به دستور "جاستیتیانوس"، امپراتور بیزانسی، ساخته شده و از معماری زیبایی برخوردار بود. مدتی در گالاتا پیادهروی کرده و ناگهان با یک کنیسه مواجه شدیم. این مکان کاملا با ساختمان های مسکونی احاطه شده بود. کنجکاوی موجب شد تا در پی یافتن درب ورودی آن باشیم.
اما در دروازه ورودی با مامور پلیس گستاخی مواجه شدیم که دانش انگلیسی وی تنها به "نه! تنها ترک ها!" خلاصه می شد. این تنها تجربه بد ما در ترکیه، کشوری که مردم آن رفتاری دوستانه داشتند، بود. شب به دلیل خستگی بیش از حد تصمیم گرفتیم تا شام را بر بام هتل صرف کنیم. بازتاب ماه در دریای مرمره بسیار زیبا بود.
صبح روز بعد، عازم بازدید از جاذبه های اصلی گردشگری استانبول شدیم زیرا آخرین روز اقامت ما در این شهر بود. پیش از ورود به مسجد آبی، کفش های خود را درآوردیم. به واقع مکان فوق العاده ای بود. طاق عظیم با پنجره های رنگی بسیار زیبا و نوشته هایی به خط عربی، ما را مجذوب خود کرد.
"ایاصوفیه" در سوی دیگر خیابان مسجد آبی قرار داشت. این بنا در اصل یک کلیسا بوده که در بازه زمانی 532 تا 537 پس از میلاد به دستور "جاستینیان"، امپراتور بیزانسی، ساخته شده است. اما پس از فتح استانبول توسط "مهمت فاتح" در سال 1453، این مکان به مسجد مبدل شد.
به رغم درخواست برخی گروه های مسلمان، امروزه این بنا به عنوان موزه استفاده می شود. در ایا صوفیه، زیبایی عناصر اسلامی و مسیحی به چشم می آید. به عنوان مثال، نقاشی های بیزانسی به صورت مسالمت آمیز در کنار دکورهای انتزاعی اسلامی قرار داشتند!
پس از بازدید از "Basilica Cistern" ، به سوی قصر "Topkapi" حرکت کردیم. ساختمان های این قصر بسیار شگفت انگیز بودند. این قصر به دستور "مهمت دوم" و پس از فتح قسطنطنیه، در سال 1453 ساخته شده و محل اقامت سلاطین عثمانی بوده است. عبدالمجید ( 1839-1860 )، آخرین سلطان عثمانی ساکن در این قصر بوده است. این قصر در "Seraglio Point"، تپه ای که به دریای مرمره و تنگه بسفر مشرف است، قرار داشت.
پس از آن، به پل گالاتا بازگشتیم. در آنجا قایق هایی که به سوی بخش های دیگر شهر می رفتند، پهلو گرفته بودند. با مردی که دارای یک قایق ماهیگیری بود صحبت کرده تا با پرداخت هزینه ای معقول، یک تور شخصی در خلیج "گلدن هورن" (شاخ طلایی) و بسفر داشته باشیم. ناخدا نزدیک به ساحل قایقرانی می کرد و از این رو، می توانستیم قصرها و مساجد زیبایی که در کرانه قرار داشتند را مشاهده کنیم. وی ما را تا پل بسفر برده و سپس در بخش آسیایی استانبول مسیر خود را ادامه داد. نسیم ملایمی که می وزید موجب فراموشی گرمای هوا می شد.
ازمیر
ناهار را در یک رستوران کنار جاده صرف کردیم که به هیچ وجه مشابه نمونه های اروپایی و آمریکایی نبود. یک رستوران واقعی بود که غذاهای خوشمزه ای را سرو می کرد. جگر کبابی این رستوران بسیار خوشمزه بود.
ازمیر شهری مدرن محسوب می شود. اگرچه همانند استانبول پر از جاذبه های گردشگری نبود، اما شب هنگام، نورپردازی قلعه ای که روی تپه ای قرار داشت، جالب توجه بود. آن شب ماه کامل بود و زیباتر از همیشه به نظر می رسید.
اِفسوس
بازدید از این مکان تجربه ای فراموش نشدنی بود زیرا با شهری واقعی، دارای خیابان ها وساختمان های مختلف مواجه بودیم. سالن تئاتر رومی زیبایی که همچنان برای اجرای نمایش از آن استفاده می شود، در آنجا قرار داشت. یک معبد "آرتمیس"، از عجایب هفتگانه جهان، و کتابخانه "سلسوس" مربوط به دوران روم باستان از دیگر مکان های دیدنی افسوس بودند. کتیبه های یونانی و رومی در این کتابخانه قرار داشتند.
مجموعه ای سرپوشیده از شش ساختمان نیز در این سایت قرار داشت که برای بازدید از آنها باید هزینه ای اضافی پرداخت می کردیم. اما ارزش این هزینه را داشت زیرا موزاییک های خیره کننده و نقاشی های زیبایی از دوران باستان در آنجا قرار داشت. موزاییکی که تصویر یک شیر روی آن حکاکی شده بود، بیش از سایر موراد من را مجذوب خود کرد. در یکی از این ساختمان ها، نقاشی های دیواری از بانوان که لباس های مختلف رومی به تن داشتند، وجود داشت. صبح روز بعد، دوستانمان با هواپیما از ازمیر به آمستردام بازگشتند.
ساردیس
در ساردیس نیز آرامش برقرار بود. این در شرایطی بود که یکی از سایت های باستان شناسی ارزشمند در ترکیه محسوب می شود. ساردیس از معماری بیزانسی برخوردار بود. خیابان ها و ویرانه مغازه ها به همراه محکمه و کنیسه ای مربوط به قرن یکم میلادی که به زیبایی بازسازی شده بود، ما را مجذوب خود کرده بودند.
پس از بازدید از ساردیس به سوی شرق حرکت کرده و امیدوار بودیم تا همان روز به منطقه باستانی "کاپادوکیه" برسیم. در طول مسیر، مناظر و چشم اندازها به تدریج از تپه هایی با درختان زیتون در حال تغییر به باغ های انگور، کوهستان ها و دریاچه ها بودند. هرچه به سوی شرق رانندگی می کردیم، بیشتر متوجه می شدیم که امکان رسیدن به کاپادوکیه وجود ندارد. از این رو، به سوی آنکارا حرکت کردیم.
آنکارا
صبح روز بعد، در ترافیکی سنگین به سوی "سیتادل" حرکت کردیم. رعایت مقررات راهنمایی و رانندگی در خیابان های این منطقه تقریبا بی معنا بود. صدای بوق خودروها به طور مرتب شنیده می شد و بدتر از همه خودروهایی بودند که در میان خطوط اصلی خیابان رانندگی می کردند و خطوط جدیدی را به آن اضافه کرده بودند.
بر بالای تپه ای مشرف به آنکارا، سیتادل همانند یک شهر قرون وسطایی با دیوارهای بلند به نظر می رسید. بنابر افسانه ها، سیتادل توسط "هیتی"ها یا پادشاه "میداس" ساخته شده است. قدمت آن به 278 قبل از میلاد باز می گردد، اما دیوارهای بیرونی در سال 668 ساخته شده اند.
سیتادل نیز در دوران حیات بلند مدت خود چندین بار تخریب و بازسازی شده است. از دیوارهای بیرونی که دارای 20 برج بوده اند، تنها ویرانه هایی باقی مانده است. دیوارهای درونی از سنگ های آنکارا و مرمر ساخته شده و دارای 42 برج هستند. نقش برجسته ها و کتیبه های لاتین حاکی از حضور رومی ها در سیتادل است.
خانه های قدیمی و خرابه های فراوان به سرعت حس یک شهر قرون وسطایی را منتقل می کنند. مردمی که در آنجا زندگی می کردند نیز فقیر به نظر می رسیدند. به سمت بالای دیوارها حرکت کرده و از آنجا چشم اندازی زیبا به آنکارا داشتیم. پس از آن به شهر بازگشته و خودرو خود را نزدیک پایانه اتوبوس پارک کردیم. در نزدیکی آنجا، ستون "ژولیانوس" و معبد "آگوستوس" قرار داشتند. در کنار معبد نیز یک مسجد که قدمت آن به قرن پازندهم باز می گشت، قرار داشت. بار دیگر برگزاری نماز موجب شد تا نتوانیم از این مسجد بازدید کنیم.
با توجه به جستجویی که صبح امروز در اینترنت داشتم، دریافته بودم که یک کنیسه در آنکارا قرار دارد. اما هنگامی که از مردم درباره مسیر آن پرسش می کردیم، آنها حتا نام خیابانی که کنیسه در آن قرار داشت را نشنیده بودند. سرانجام مردی که مشغول صرف نهار بود پذیرفت که ما را به آن منطقه ببرد.
در طول مسیر متوجه شدیم که وی نیز به درستی آدرس را نمی داند، اما همچنان از دیگران مسیر دسترسی به کنیسه را پرسش می کرد. در مسیر های مختلفی حرکت کردیم و به لطف راهنمای خود، سر از یک بازار سرپوشیده درآوردیم. در آنجا ماهی، میوه و سبزیجات تازه، پوشاک، پارچه، لوازم خانگی به فروش می رسید و یک نانوایی نیز در آنجا مشغول به کار بود.
سرانجام موفق شدیم به مقصد خود برسیم. متاسفانه کنیسه با دیوارهای بلندی احاطه شده و دروازه آن نیز قفل شده بود. هرچ فردی نیز داخل آن نبود. این آخرین روز سفر ما در ترکیه بود و دیگر امکان بازدید از این مکان وجود نداشت.